جدول جو
جدول جو

معنی میان گشادن - جستجوی لغت در جدول جو

میان گشادن(صَ فَ / فِ نِ تَ)
کمر باز کردن. باز کردن کمربند از کمر. خلاف کمر بستن. آسودن. آرمیدن:
شب و روز بر سان شیر ژیان
ز رفتن نباید گشادن میان.
فردوسی.
چه فرماید اکنون جهان پهلوان
گشایم از این رنج و سختی میان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کمان گشادن
تصویر کمان گشادن
به دست گرفتن کمان و کشیدن زه آن و تیر انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبان گشادن
تصویر زبان گشادن
زبان باز کردن، لب به سخن گشودن، آغاز گفتار کردن
فرهنگ فارسی عمید
(کَدَ)
مقابل عنان کشیدن. راهی و روانه شدن. رفتن. عزیمت کردن.
- عنان گشاده رفتن، بسرعت رفتن و زود سپری شدن: دریغا عمر که عنان گشاده رفت. (کلیله و دمنه).
- عنان گشاده گشتن، مطلق و آزاد شدن. از قید رستن: برگهای دشت که پای بستۀ دام سرمای دی بودند ومانند بهمن در دست بهمن مانده بسعی باد صبا دل فراخ و عنان گشاده گشت. (تاریخ جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(صَ فَ / فِ تَ)
فاصله دادن. فرجه دادن. (یادداشت مؤلف) ، کنایه از قوت دادن و امداد کردن. (آنندراج). مجال دادن:
تو میان دهی و گرنه بخیال درنگنجد
که چنان کمر که دانی من بی ادب گشایم.
بابافغانی
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
سوار شدن بر اسب. (ناظم الاطباء). کنایه از سوار شدن. (برهان). کنایه از سوار شدن و رفتن. (آنندراج) (انجمن آرا). تاختن:
سر نعل بهای سم اسبت کنم آن روز
کایی بکمین دل من ران بگشایی.
خاقانی.
لشکر غم ران گشاد، آمد دوران او
ابلق روز وشب است نامزد ران او.
خاقانی.
دریاچو نمک ببندد از سهم
چون لشکر شاه ران گشاید.
خاقانی.
صبحگاهی کز شبیخون ران گشاد
تیغ چون خور خونفشان خواهد نمود.
خاقانی.
در ببند آمال راچون شاه عزلت ران گشاد
جان بهای نعل را در پای اسب او فشان.
خاقانی.
وزآنجا سوی صحرا ران گشادند
بصید انداختن جولان گشادند.
نظامی.
، کنایه از حمله آوردن واسب انداختن. (فرهنگ خطی). تاختن. تاخت آوردن:
لشکر عشق تو باز بر دل من ران گشاد
گرهمه در خون کشد پشت نباید نمود.
خاقانی.
لشکر عزمش جهان خواهد گشاد
کز کمین فتح ران خواهد گشاد.
خاقانی.
زمین تا آسمان رانی گشاده
ثریا تا ثری خوانی نهاده.
نظامی.
، فرود آمدن از مرکب، عیب ظاهر کردن، برهنه شدن. (ناظم الاطباء) (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) ، راه رفتن. (ناظم الاطباء) (برهان). رفتن. پیمودن. عازم شدن. در حرکت آمدن:
گفت خاقانیاتو زان منی
این بگفت آفتاب و ران بگشاد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(تَ جَسْ سُ کَ دَ)
دهان گشودن. باز کردن دهان. (یادداشت مؤلف). شحر (ش / ش ) . فغر. (منتهی الارب). تشاخس. (منتهی الارب) :
این عجب بلبل که بگشاید دهان
تا خورد او خار را با گلستان.
مولوی.
، کنایه است از آغاز به تکلم کردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بِ شُ دَ)
از کمین بیرون شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بیرون شدن از کمین و حمله ور گردیدن: خصمان کمین ها بگشادند و بسیار بکشتند و بگرفتند بسیار. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 664). چون جنگ سخت شود و شما بوق و طبل و نعرۀ نشابوریان بشنوید، کمینهابگشایید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 435). چندین جا کمین باید کرد با سواری دوهزار خویشتن را نمود و آویزش قوی کرد پس پشت بداد تا ایشان آیند و از کمین بگذرند آنگاه کمینها بگشایید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 664).
سپاه حق را چون دولت تو تعبیه کرد
کمین گشاد ز هر جانبی طلیعۀ داد.
مسعودسعد.
کمین غدر که از مأمن گشایندجای گیرتر آید. (کلیله و دمنه).
بس دل که چرخ سای و ستاره فسای بود
چرخش کمین گشاد و ستاره کمان کشید.
خاقانی.
کمین گشادن دهر و کمان کشیدن چرخ
برای چیست ندانی برای کینۀ من.
خاقانی.
در روی من ز غمزه کمانها کشیده ای
بر جان من ز طره کمینها گشاده ای.
خاقانی.
تا شیر مرغزاری نصرت کمین گشاد
چاره ز دست روبه محتال درگذشت.
خاقانی.
در کمان سپیدتوز، نهاد
بر سیاه اژدها کمین بگشاد.
نظامی (هفت پیکرص 75).
کمان ابروی ترکان به تیر غمزۀ جادو
گشاده بر دل عشاق مستمند کمین را.
سعدی.
فلک ز قوس قزح بر هوا کشید کمان
هوا ز برق جهان بر جهان گشاد کمین.
سلمان ساوجی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
چنان حمله آرد به شیر عرین
که شیری بر آهو گشاید کمین.
ظفرنامۀ یزدی (از فرهنگ فارسی معین).
بگشا کمین به فتنه بینگیز غمزه ای
درتاز رخش تازی و شبدیز غمزه ای.
طالب آملی (از آنندراج ذیل کمین).
، کمین کردن. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کمین کردن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ)
مستعد حرب شدن. (آنندراج). آمادۀ جنگ شدن. (فرهنگ فارسی معین) ، آماده کردن کمان برای تیراندازی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
لب به سخن باز کردن. سخن گفتن، آغاز گفتار کردن کودک. زبان باز کردن.
- زبان بر کسی گشادن، درباره او غیبگویی کردن. غیبت او را کردن:
جهاندار نپسندد این بد ز من
گشایند بر من زبان انجمن.
فردوسی.
رجوع به زبان شود
لغت نامه دهخدا
(صِ کَ دَ)
فضا و جا باز کردن:
رقص میدان گشاد و دایره بست
پردرآمد به پای و پویه به دست.
نظامی (هفت پیکر ص 124)
لغت نامه دهخدا
(گَ کَ)
دهی است از بخش ایذۀ شهرستان اهواز، واقع در 14هزارگزی شمال خاوری ایذه با 185 تن سکنه، آب آن از قنات و چاه و راه آن مالرو است. در دو محل به نام میان گران بالا و پایین واقع است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
کمین کردن بنگرید به کمین کردن کمین کردن: چنان حمله آرد بشیر عرین که شیری بر آهو گشاید کمین. (بنقل ظفر نامه یزدی)
فرهنگ لغت هوشیار
سوار شدن بر اسب و مانند آن، فرود آمدن از اسب و مانند آن، برهنه شدن، ظاهر کردن عیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمان گشادن
تصویر کمان گشادن
آماده کردن کمان برای تیر اندازی، آماده جنگ شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیدن گشادن
تصویر دیدن گشادن
باز کردن چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمین گشادن
تصویر کمین گشادن
((~. گُ دَ))
حمله کردن، یورش بردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عنان گشادن
تصویر عنان گشادن
((~. گُ دَ))
تاختن، حمله کردن
فرهنگ فارسی معین